۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

وضوح-آنا پیوتی


زیاده بلند فکر می کردم؟
یک دل، بر بنیانی منظم، پوچی را جذب خود می کند
ترسهایِ کهن و
آسمانهایِ زهر آگین
مِه می آید؛ آرام
اما زمزمه هایِ عطرِ پوستِ تو (هنوز) هستند
پنجره ها را با آسودگی
باز کن.
و من می بینم
و می خندم
و
هیچ
نمی دانم!



آنا پیوتی، شاعر جوانِ معاصر ایتالیایی است که از او بیشتر خواهم نوشت .. این کار او همانطور هم که از خود شعر پیداست، کاری است ابزورد ...

یک دختر-اِذرا پاوند


درختِ درون دستانم جان گرفته،
شیره اش درون دستانم بالا رفته،
درختِ درون سینه ام رو به پایین، رشد کرده،
و شاخه هایش شده اند دستهایم و از من بیرون زده اند.

درخت، تویی،
خزه تویی،
تو به سانِ گلهای بنفشه ای که باد بر فرازشان می وزد.
تو حالا دیگر کودکی هستی بزرگ،
و اینها، همه برای جهان نابخردانه می نماید.




*اِذرا پاوند، شاعری است که نقش عمده ای در تعریف و اشاعه ی زیبایی شناسی مدرنیستی در شعر داشته است. او در سال 1885 در ایداهو متولد شد و در سال 1972 در ایتالیا درگذشت.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه

نگاهی به رمان جن اثر آلن رب گریه

مقدمه : مکتب رمان نو امروزه دیگر در میان علاقمندان به ادبیات شناخته شده است . مکتبی که آن را به نام ناتالی ساروت و آلن رب گریه می شناسیم . مکتبی که ژانر دنیای پسا صنعتی و یا به تعبییر مارکس ژانر دنیای سرمایه داری متاخر و یا "سومین مرحله کیفی در تاریخ سرمایه داری غربی است ".( گلدمن؛1371 : 273-274)

خود رب گریه درباره رمان نو چنین می گوید :"رمان نو اغلب بر پیوند اشیاء،نشانه ها و موقعیت تاکید می ورزد و از هر گونه تعبییر و تفسیر روانشناختی و عقیدتی رفتار شخصیت های داستان می پرهیزد." "این ادبیات تازه داستانی در عصری پیدا شده بود که تحولات جامعه، ظهور پدیده های تازه و انفعالی شدن روز افزون افراد در یک نظام مصرفی منجر به این می شد که برای اشیاء نوعی برتری نسبت به آدمها قائل شوند که به تعبییر گلدمن رمان نو نیز رئالیسم این چنین دنیایی است.(ژان؛1382: 154)" در این نوشتار سعی دارم که به بررسی رمان "جن" ، اثر رب گریه بپردازم که از جمله آثار این ژانر ادبی معاصراست.

************************************************************************************
رمان نو،رمان موقعیت است . رمانی که اشیاء در آن شخصیت اند و هر نشانه ای می تواند به عنوان یک تم تلقی شود. رمان نو قهرمان ندارد فاقد روانشناسی شخصیتی است و کنش شخصیت های داستانی واکنشی است نسبت به موقعیت . خصوصیاتی که در رمان جن رب گریه نیز به وضوح دیده می شوند . رمان سرشار است از شخصیت هایی که از خلال شی خود را نشان می دهند . بوریس کورشیمن یا سیمون لوکور محوری ترین تیپ داستان ، فاقد هر گونه هویت یا نام مشخصی است که از ویژگیهای شخصیت های محوری در رئالیسم واقع گرا بوده است .

بی هویتی این تیپ در دنیای شی واره داستان که همه چیز از خلال اشیاء خود را نشان می دهد چندان جای تعجب ندارد . چرا که دنیای سرمایه داری متاخر و یا "جامعه سرمایه داری آزاد فاقد هر گونه سازمانی است که بتواند تولید و توزیع را همزمان در چارچوب نوعی وحدت اجتماعی، آگاهانه تنظیم کند.(گلدمن؛1371: 274)" بنابراین عدم وجود ساختاری مشخص و نبود اسمی معین برای آن تیپ محوری داستان نیز جای تعجب ندارد :

درباره خود نویسنده چیز زیادی نمی دانیم . هویت واقعی اش نیز مسئله برانگیز است . کسی با خویشاوندان دور یا نزدیک او آشنایی نداشت . پس از ناپدید شدنش،گذرنامه ای فرانسوی در خانه اش پیدا شد با نام بوریس کورشیمن،مهندس الکترونیک،متولد کیف ، ولی کارشناسان اداره شهربانی کل تایید می کنند که این مدرک کاملا قلابی است و احتمالا در کشوری بیگانه تنظیم شده است ... علاوه بر این ، اسمش را با املایی متفاوت و نام کوچک دیگری در مدرسه آمریکایی پاسی، ثبت کرده است :«روبن کورسیمو،مشهور به سیمون لوکور» . بنابراین چنین اسمی می توانسته مجار یا فنلاندی ، یا حتی یونانی باشد ؛ ... سرانجام باید توجه داشت که همکاران و شاگردانش او را «یان» می نامیدند ولی در پیامهای شغلی کوتاهشان خطاب به او آن را ژن می نوشتند ...(رب گریه؛1382: 6)

چنین چند پارگی و چند هویتی و یا به تعبییری بی هویتی تیپ محوری رمان در دنیایی که به سمت تمایز و شی ء وارگی روزافزون پیش می رود ، جای تعجب ندارد . معنا در رمان جن ، به شکلی که در رمانهای ژانر رئالیسم واقع گرا یافت می شود وجود ندارد که این موضوع با توجه به طبیعت شی ء واره این سبک جای تعجب ندارد . آنچه که رمان نو در پیش گرفته تنها نشان دادن طبیعت بی روح حاکم بر جهان ماست . اگر چه که بی معنایی را هم نمی توان حاکم بر این رمان دانست . جهان در این سبک از رمان نویسی " نه معنا دار است و نه معنا باخته ، بلکه صرفا وجود دارد . جالب توجه ترین ویژگی جهان نیز همین وجود آن است...باز شدن غیر منتظره ی چشمان مان بر واقعیت جان سختی که وا نمود می کردیم بر آن فائق آمده ایم ، ضربه ای هولناک است . اشیاء حول و حوشمان ، بی اعتنا به ما و تمامی صفت های پر طمطراقی که بر آنها اطلاق می کنیم ، وجود دارند ...(رب گریه؛1386: 135-136)"

رب گریه در رمان جن نیز تنها قصد دارد که حضور اشیاء را تصویر کند . از خلال این اشیاء آدمهایی نیز پدیدار می شوند که گویی تنها حضور و یا به تعبییر لوکاچی عینیت خیالی دارند و این موضوع در فضای کلی رمان به چشم می خورد . این شکل روایت رب گریه با فضای حاکم بر جامعه سرمایه داری آزاد که فاقد ساختار و یا دارای ساختار کالایی به تعبییر لوکاچ و سرشار از عینیت های خیالی است مطابقت دارد . در چنین فضایی حتی روابط عاطفی میان مردان و زنان و مرز میان این دو جنس نیز رنگ می بازد . تنها اشیاء هستند که در جهان احساس می شوند و عواطف رنگ می بازند ." ذات ساختار کالایی آن است که رابطه و پیوند میان اشخاص به صورت شی ء ، و در نتیجه به صورت نوعی «عینیت خیالی » در می آید ، عینیت مستقلی که چنان به دقت عقلا نی و فراگیر به نظر می رسد که تمام نشانه های ذات اساسی خویش-یعنی رابطه بین انسان ها- را پنهان می کند(لوکاچ؛ :211)

می گوید :«باز هم» . این بار جای شکی باقی نمی ماند ( که او به مجسمه ای می ماند ) : وقتی حرف می زند لبهایش تکان نمی خورند . یک قدم جلوتر می روم و دست روی سینه اش می گذارم . او نه زن است ، نه مرد . مانکنی پلاستیکی جلو من ایستاده که به در ویترین مغازه های لباس فروشی می خورد . تاریکی باعث شده چنین اشتباهی بکنم . لبخند زیبای جین فرانک را باید به حساب خیالپردازی محض گذاشت .... (رب گریه؛1382 : 12)

به راست و چپ نگاه می کنم ، حضور آدمی را میان این توده در هم و بر هم کارتن ، چوب و آهن جستجو می کنم ....(رب گریه؛1382 : 13)

فکر پوچی از ذهنم می گذرد: لورا کسی نیست جز همان مانکن بی جان طبقه همکف ، که به دنبال من از پله ها بالا آمده و حالا دوباره رو در رویم ایستاده است . دختر ها در حقیقت ، مثل گذشته نیستند . امروزه مثل پسرها ادای گانگسترها را در می آورند ، مجالس هرزگی راه می اندازند . دزدی می کنند یا کاراته یاد می گیرند . به نوجوانهای بی دفاع تجاوز می کنند . شلوار می پوشند ... زندگی دیگر امکان پذیر نیست . ( رب گریه،1382 : 15 )


در رمان جن ، مکان و نام شهرهایی که رخداد های رمان در آن می گذرد نامعلوم است . این یکی از ویژگیهای رمان نو است . در رمان جن تنها می دانیم که داستان در فرانسه روایت می شود اما شهر را نمی بینیم و در حقیقت نمی دانیم که در کجا به سر می بریم . اما عناصر شهری را به وضوح می توان در این رمان مشاهده کرد .

---------------------------------------


۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

اسطوره جغد در آثار غاده السمان

پیش نوشت : غاده السمان نويسنده، شاعر و متفكر سوري در سال 1942 در دمشق از پدر و مادري سوري متولد شد. پدرش مرحوم دكتر احمدالسمان رييس دانشگاه سوريه و وزير آموزش و پرورش بود.نخستين كارهاي غاده السمان تحت نظارت و تشويق‌هاي پدرش در نوجواني به چاپ رسيد.تحصيلات دانشگاهي را در رشته ادبيات انگليسي از دانشگاه سوريه به پايان رساند و فوق ليسانس خود را در دانشگاه آمريكايي بيروت و دكتري ادبيات انگليسي را در دانشگاه لندن گذراند.جسارت غاده السمان در بیان نیاز ها و احساسات زنانه او را به شاعری بدل کرده که در دنیای عرب نظیرش را کمتر می توان مشاهده کرد . او توانسته احساسات درونی خود را در قالب شعر  و با تمی سیاسی و افشاكننده روایت كند. زن در دنیای عرب همچون صدفی در بسته است كه رازی دارد كه كمتر به بیان آن همت می‌گمارد،اما غاده‌ السمان و شعرهایش این راز را افشا می‌كنند. به تعبیر دکتر عبدالحسین فرزاد-مترجم آثار غاده السمان- او به نوعی فروغ فرخزاد در دنیای عرب است . 


---------------------------------------------------------------------

جغد در آثار غاده از جایگاه ویژه ای برخوردار است . غاده السمان به عنوان آرم آثار و انتشاراتش، تصويري از جغد را برگزيده است و در بسیاری از اشعار و آثار خود از اسطوره جغد وام گرفته است . چنانچه حتی یکی از مجموعه های کلی اشعار او رقص با بوف نام دارد .  انگار که غاده السمان این موجود تنهای ، خرابه نشین مرموز و منفور را به یک باره می خواهد به میان جمع بکشد . انگار که او می خواهد یک بار برای همیشه تکلیف خود و خوانندگان آثارش را با جغدی که در فرهنگ شرق نماد خرابی و شومی و تاریکی است روشن کند . گویی که جغد حرفی برای گفتن دارد که غاده نمی تواند از خیر آن حرف ها بگذرد . او می خواهد جغد را به حرف بیاورد تا هاله ای را که همیشه به دور این موجود بوده از اطراف آن بزداید . تو گویی که جغد همان غاده است که او هم به عنوان یک زن به نمایندگی از همه زنان عرب می خواهد راز پنهان در دل آنها را بازگوید .

در نگاه اول و یا به تعبیر بارت در سطح دلالت اولیه جغد در آثار غاده السمان همان جغد است و هیچ تصور دیگری نمی توان از آن داشت . جغدی که پرنده ایست گوشه گیر،شب گرد با پروازی بی صدادر سکوت شب و چشمانی بزرگ و وهم آور که همیشه برای انسان موجودی ترسناک و مرموز بوده است.در فرهنگ اکثر اقوام و ملل جغد جایگاه ویژه ای دارد.افسانه ها و قصه پردازیهای زیادی در باره جغد در ادبیات ملل مختلف در طول تاریخ وجود دارد که در بسیاری از آنها از جغد بنام پرنده ای شوم و مرموز یاد شده است.

اما با نگاهی دقیق تر و باز هم به تعبییر بارت در سطح دلالت ثانویه ، می توانیم به هدف اصلی غاده السمان از استفاده از اسطوره جغد در آثارش پی ببریم ،در واقع چنین به نظر می رسد که او قصد اسطوره زدایی از این موجود همیشه مرموز را دارد . جغد موجودی است که در تاریکی پرواز می کند . تاریکی اما در ساخت نظام دو گانه زن/مرد نیز نقش مهمی داشته است چرا که در باور اسطوره ای مرد همان نور است و زن همان تاریکی است . در اساطیر و صورت های ازلی ظهور و تسلط تدریجی اصل نرینه ، و پیدایش خدایان آفتاب در افق اساطیر ، بیانگر تحولی درونی در روان انسان است . آگاهی که در آغاز به صورت نطفه ای کوچک ، و سپس در قالب فرزندی متکی به مادر ، در دل نا خود آگاهی یا دایره ی آغازین اسیر است ، با کشتن نمادین مادر (نبرد با اژدها ) خود را از ناخودآگاهی جدا می کند و به صورت نیرویی مستقل عرض اندام می کند . از نظر یونگ ، این جدایی، این تفکیک آغازین ، بزرگ ترین تجربه ی انسان بدوی و بنیاد فرهنگ و تمدن است . در تورات- سفر آفرینش- می خوانیم:«و خدا گفت روشنایی بشود و روشنایی شد . و خدا روشنایی را دید که نیکو ست و خدا روشنایی را از تاریکی جدا ساخت . و خدا روشنایی را روز نامید و تاریکی را شب نامید.»

"بعد از تفکیک آغازین ، صورت ازلی موجود در بزرگ دایره ی آغازین نیز از هم جدا می شوند و در قالب صورت ها و نمادهای مستقل تجسم عینی می یابند . بدین ترتیب ما شاهد ظهور خدایان متعدد مادینه یا نرینه در نظام های فرهنگی و تاریخی ادیان هستیم . با رشد روان خودآگاه و سلطه ی اصل نرینه ، ارزش های مادینه به تدریج پس زده می شوند و نمادها و تجلیات بزرگ مادر به ژرفنای روان نا آگاه پرتاب می شوند . " (گلی ترقی؛1386 : 27)

جغد در آثار غاده نیز ساکن تاریکی است ، بی قرار است و در تاریکی پرواز می کند . تاریکی ای که جغد غاده در آن به پرواز در می آید انگار که همان جهان تاریک بزرگ مادر است . غاده السمان می خواهد بگوید که اتفاقا این پرواز جغد در تاریکی که به تعبیری همان پرواز و تقلای زنانه است پروازی است بی پایان نه برای رسیدن به چیزی شوم و یا نشستن بر بامی مخروبه که حتی برعکس.  جغد که به تعبیری عامیانه حیوانی است مرموز و تاریک نشین ، با پرواز در دشت تاریک جهان شعری غاده به دنبال یافتن تجلیات بزرگ مادر و نمادهای اوست که به ژرفنای روان نا آگاه پرتاب شده و به دست فراموشی سپرده شده اند .

در دنیای عرب که عشق برای زن میوه ای ممنوعه است که در تاریکی دل ها پنهان شده جغد و یا به تعبیری زن که هر دو در چنین فضایی نماد تاریکی و رمز و راز هستند اتفاقا می خواهند به سوی نور پرواز کنند اما این بار این نور ، نوری نیست که در ادبیات فرویدی از آن به استقلال و آزادی مردانه و برتری جویی جنسی مردان تعبیر می شود که نور عشق و زندگی به معنای واقعی کلمه است و یادآور وحدت ازلی نرینه و مادینه یا خود آگاه و ناخود آگاه است . نوری که برای سالها در دل زنان عرب مخفی مانده و جسارت نشان دادن خود در دنیای عرب را نداشته است . حرف غاده حرف زنان عرب و یا حتی حرف زن شرقی است .  چنانچه خود غاده السمان در یکی از اشعارش با عنوان جغد عاشق ستارگان نیمروز چنین می گوید :

شاید من بیش از آنچه سزاوار است ،
زنی هستم که می خواهد :
به راستی زندگی را در یابد
و در میان رازهای این دشت تاریک
در پی چاه ها بگردد
چه کسی با عصای نسیان بر سرم می کوبد ،
تا برق حقیقت ، در چشمانم بدرخشاند
و ستارگان نیمروز
مرا به شب راستین
راهبری کنند ؟

به نظر می رسد که در این شعر غاده  به دنبال نور است . نوری که حقیقی باشد . ستارگان نورهای کوچکی هستند که اتفاقا در تاریکی رخ می نمایند . در نیمه روز و آن هنگام که خورشید بر جهان نور افکنده ، انگار که حق آن ستارگان کوچک نورانی که روشنی شب از آن آنهاست ، از ایشان ستانده می شود . جغد در این شعر اتفاقا ساکن دشت تاریک است و در همان دشت به دنبال چاه ها می گردد . جغد این شعر نور را بالای سر خود جستجو نمی کند . او نور را در آب جستجو می کند که ته چاه است و در میان رازهای این دشت تاریک . انگار که غاده می خواهد یاد آوری کند که هماهنگی روانی و کمال روحی انسان در وحدت جهان تاریک بزرگ مادر و عالم نورانی بزرگ پدر ازلی است ، وحدتی که همان کلیت لوکاچی یا یکی بودن سوژه و ابژه ازلی را یاد آور می شود . مطالعه در باب آثار غاده السمان ، جستجویی فراگیر تر و نوشته ای جامع تر را می طلبد . این نوشته تنها نیم نگاهی است بر آثار او .

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

دستانم را می فشردم - آنا آخماتوا


دستانم را زیرِ نقابِ تاریکِ خود می فشردم...

"چرا این طور رنگ پریده ای، و این گونه بی اعتنا؟"

--از آن روی که عزیزترینِ خود را با غمی جان فرسا،

مستِ (احساس) کرده بودم

هرگز فراموش نخواهم کرد. (که) او تلو تلو خوران بیرون شد؛

دهانش (مستِ از باده) بی هیچ شکلی، ویران...

(و من) به پایین دویدم، بی آنکه به نرده ی پلکان بیاویزم،

و تا درگاه به دنبالش روان.

و با صدایی مانده در گلوگاه،

فریاد زدم: "تمام آنچه گفتم،از بهرِ خنده بود . ترکم نکن، (که اگر ترکم کنی) از

درد خواهم مرد."

او به من خندید –آه! که با آرامشی هولناک – و چنین گفت:

"چرا از باران، اجتناب نمی کنی."


------------------------------------------------------------------------------

*غمین بودیم و شعر می خواندیم از آنا آخماتوا ... این شعر عاشقانه اش را ترجمه کردیم ... نمی دانم دقیق و روان است یا نه اما امیدوارم دوست داشته باشید . ترجمه اش سخت بود برایم! و این شد نتیجه ی کار که احتمالا بی اشتباه هم نیست ... به نظرِ من و طبق جستجوهایم در اینترنت و چند بار خواندن شعر بند چرا از باران اجتناب نمی کنی توصیه عاشق به معشوق است برای کنترل احساس خود که به سانِ بارانی بر او می بارد ... به نظرم باران نمادی است برای نشان دادن احساسِ بی قید و شرط ، فراوان و زیبای احتمالا شاعر یا اصلا زن شعر ... کلماتِ داخل پرانتز را هم خودم اضافه کرده ام تا فارسی اش زیباتر باشد مثلا!

مرزها - شارون اولدز

شعری از شاورن اولدز با نام مرزها .. قصه دختری که در کودکی مورد آزارهای جنسی مادرش قرار می گرفته و می خواهد که خود چنین مادری نباشد ... تشبیهات استعاره ها و نمادها و سجع های زیبایی در همان زبان انگلیسی دارد ... نمی دانم که ترجمه اش خوب شده یا نه؟!؟ امیدوارم که خوب شده باشد و از شعر سر در بیاورید!:-) شارون اولدز در سال 1942 در سان فرانسیسکو متولد شد و دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه کلمبیا دارد ...

---------------------------------------------------


اگر بگویم، که او از جهان دیگری به درونم آمد، بیراه است.
نه چیزی به درون کهکشان می آید
و نه چیزی آن را ترک می کند.
مادرم (اما)
---می خواهم بگویم که دخترم به درون من راه نیافت، که زندگی اش در وجود من شکل گرفت---
درونم پدیدار شد.
و (مهر) مادرم درونم ثبت نشد!
و زمانی که مادر برای نیایش خود، بر من سایه گستر می شد
همیشه زنی بود به غایت موقر،
سخت گیر، به سان پیوریتن ها،
اما مرز پوست من شکست را پذیرفت، مرز بدن من سقوط کرد، و نیز هم مرز روحِ من.
او برخاست و پوست مرا اسیر مغناطیس خود کرد،
و من می خواستم همیشه او را خرسند کنم،
به او می گفتم هر آنچه را که او می خواست بشنود ،
تو گویی من، او بودم!
من، به میل خود در خدمت او بودم، و بدین سان بود که بسیار بدل به او گشتم، به غایت تهی از خود.
(اما من) زمانی که دخترم درونم بود، احساس می کردم که روحی در میان دارم.
آن روح با دخترم متولد شد.
و، یک شب، زمانی که از ته دل گریه می کرد،
به او گفتم که مراقبت خواهم بود، تو بر همه چیز ارجحی.
هرگز دخترم را به سان دخترِ مادرم بزرگ نخواهم کرد
در تو شناور نخواهم بود
آنطور که مادرم در من، و من غرق شده!
هرگز کسی را بدان سان که مادرم را شناختم، نخواهم شناخت،
کسی که دروازه های انسانیت اش فرو افتاده است.