بهانه:سیگار:::::نیلوفر انسان
۱۰، ۲۰ سال است که میشناسمش. شاید هماندازه همه عمر ۸۵ سالهام. همیشه صبحها وقتی از کنارم رد میشد سیگاری میگرفت و میرفت.گاهی هم کلامی بود در حد روزمرگیها. آنقدر از کنار هم رد شدیم و آنقدر سیگار از من گرفت که خطوط چهرهاش را خوب به یاد دارم. آن روز صبح اما وقتی از کنارم رد شد به لبخندی کفایت کرد و سیگاری نخواست. کمی جلوتر آگهی ترحیمش را روی دیوار دیدم.
راضیه خانم همیشه می ترسید:::::نیلوفر انسان
راضیه خانم همیشه از رفتن میترسید. برای همین هیچوقت از سفر کردن لذت نبرد. آن روز هم هر طور که بود مانع رفتن دخترش به سفر شد.میگفت دلم به رفتنت رضایت نمیدهد. آنقدر گفت تا دختر را راضی کرد. فردای همان روز با شوهرش تماس گرفتند تا برای شناسایی جسد همسرش به پزشکقانونی برود. راضیه خانم رفته بود تا بلیت اتوبوس دخترش را پس بدهد.
۱۰، ۲۰ سال است که میشناسمش. شاید هماندازه همه عمر ۸۵ سالهام. همیشه صبحها وقتی از کنارم رد میشد سیگاری میگرفت و میرفت.گاهی هم کلامی بود در حد روزمرگیها. آنقدر از کنار هم رد شدیم و آنقدر سیگار از من گرفت که خطوط چهرهاش را خوب به یاد دارم. آن روز صبح اما وقتی از کنارم رد شد به لبخندی کفایت کرد و سیگاری نخواست. کمی جلوتر آگهی ترحیمش را روی دیوار دیدم.
راضیه خانم همیشه می ترسید:::::نیلوفر انسان
راضیه خانم همیشه از رفتن میترسید. برای همین هیچوقت از سفر کردن لذت نبرد. آن روز هم هر طور که بود مانع رفتن دخترش به سفر شد.میگفت دلم به رفتنت رضایت نمیدهد. آنقدر گفت تا دختر را راضی کرد. فردای همان روز با شوهرش تماس گرفتند تا برای شناسایی جسد همسرش به پزشکقانونی برود. راضیه خانم رفته بود تا بلیت اتوبوس دخترش را پس بدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر