۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

مرزها - شارون اولدز

شعری از شاورن اولدز با نام مرزها .. قصه دختری که در کودکی مورد آزارهای جنسی مادرش قرار می گرفته و می خواهد که خود چنین مادری نباشد ... تشبیهات استعاره ها و نمادها و سجع های زیبایی در همان زبان انگلیسی دارد ... نمی دانم که ترجمه اش خوب شده یا نه؟!؟ امیدوارم که خوب شده باشد و از شعر سر در بیاورید!:-) شارون اولدز در سال 1942 در سان فرانسیسکو متولد شد و دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه کلمبیا دارد ...

---------------------------------------------------


اگر بگویم، که او از جهان دیگری به درونم آمد، بیراه است.
نه چیزی به درون کهکشان می آید
و نه چیزی آن را ترک می کند.
مادرم (اما)
---می خواهم بگویم که دخترم به درون من راه نیافت، که زندگی اش در وجود من شکل گرفت---
درونم پدیدار شد.
و (مهر) مادرم درونم ثبت نشد!
و زمانی که مادر برای نیایش خود، بر من سایه گستر می شد
همیشه زنی بود به غایت موقر،
سخت گیر، به سان پیوریتن ها،
اما مرز پوست من شکست را پذیرفت، مرز بدن من سقوط کرد، و نیز هم مرز روحِ من.
او برخاست و پوست مرا اسیر مغناطیس خود کرد،
و من می خواستم همیشه او را خرسند کنم،
به او می گفتم هر آنچه را که او می خواست بشنود ،
تو گویی من، او بودم!
من، به میل خود در خدمت او بودم، و بدین سان بود که بسیار بدل به او گشتم، به غایت تهی از خود.
(اما من) زمانی که دخترم درونم بود، احساس می کردم که روحی در میان دارم.
آن روح با دخترم متولد شد.
و، یک شب، زمانی که از ته دل گریه می کرد،
به او گفتم که مراقبت خواهم بود، تو بر همه چیز ارجحی.
هرگز دخترم را به سان دخترِ مادرم بزرگ نخواهم کرد
در تو شناور نخواهم بود
آنطور که مادرم در من، و من غرق شده!
هرگز کسی را بدان سان که مادرم را شناختم، نخواهم شناخت،
کسی که دروازه های انسانیت اش فرو افتاده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر