۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

دستانم را می فشردم - آنا آخماتوا


دستانم را زیرِ نقابِ تاریکِ خود می فشردم...

"چرا این طور رنگ پریده ای، و این گونه بی اعتنا؟"

--از آن روی که عزیزترینِ خود را با غمی جان فرسا،

مستِ (احساس) کرده بودم

هرگز فراموش نخواهم کرد. (که) او تلو تلو خوران بیرون شد؛

دهانش (مستِ از باده) بی هیچ شکلی، ویران...

(و من) به پایین دویدم، بی آنکه به نرده ی پلکان بیاویزم،

و تا درگاه به دنبالش روان.

و با صدایی مانده در گلوگاه،

فریاد زدم: "تمام آنچه گفتم،از بهرِ خنده بود . ترکم نکن، (که اگر ترکم کنی) از

درد خواهم مرد."

او به من خندید –آه! که با آرامشی هولناک – و چنین گفت:

"چرا از باران، اجتناب نمی کنی."


------------------------------------------------------------------------------

*غمین بودیم و شعر می خواندیم از آنا آخماتوا ... این شعر عاشقانه اش را ترجمه کردیم ... نمی دانم دقیق و روان است یا نه اما امیدوارم دوست داشته باشید . ترجمه اش سخت بود برایم! و این شد نتیجه ی کار که احتمالا بی اشتباه هم نیست ... به نظرِ من و طبق جستجوهایم در اینترنت و چند بار خواندن شعر بند چرا از باران اجتناب نمی کنی توصیه عاشق به معشوق است برای کنترل احساس خود که به سانِ بارانی بر او می بارد ... به نظرم باران نمادی است برای نشان دادن احساسِ بی قید و شرط ، فراوان و زیبای احتمالا شاعر یا اصلا زن شعر ... کلماتِ داخل پرانتز را هم خودم اضافه کرده ام تا فارسی اش زیباتر باشد مثلا!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر