- نمیشه انکار کرد که دِکستر هم در خیلی از جاها رنگ و
بوی ایدئولوژی داره در قد و قواره آمریکاییِ خودش! در قبالِ تروریسم یا در قبالِ
اعتقاد به خدا و .... حتی خیلی کلیشهای اگر بخوایم تحلیل کنیم و نشانهشناسانه
نگاهش کنیم میتونیم تا اونجا پیش بریم که دِکستر مورگان رو دالی بدونیم از آمریکا! آمریکایی که به خودش حق میده که اونقدری قاضی باشه که اگر خواست برچشبِ تروریسم
بزنه روی کشوری و بعد به این بهانه بهش حمله کنه!
- یکی از نقاطِ قوتِ دِکستر، به نظرم پیرنگِ قوی داستانیای
هست که داره! یعنی چینشِ خوبِ علت و معلولها کنارِ هم! و اینکه به هر شکلی و در هر
فضایی به هر صورت امکان نداره که کشمکش وجود نداشته باشه! یعنی هیچ فضایی ساکن و بی
کشمکش رها نمیشه و به نظرم این خیلی خوبه! کشمکشها هم از جنسِ سریالهای اکشن/جناییِ
کلیشهایِ هالیوودی نیست تا حدِ ممکن! هرچند که بعضی از کشمکشها و داستانها غلو شده
از آب در اومده!
- اما جذاب ترینِ بخشِ این سریال برای من کاراکترِ دِکستره!
یعنی این روانکاوی کردنِ دِکستر و این بدل کردنِ یک قاتل به شخصیتی این چنین دوست داشتنی
به نظر من در وهله اول تمرکزِ بالای نویسنده روی خلقِ دِکستر رو نشون میده و در وهله
دوم هنر دکستر در درآوردنِ این شخصیت رو! یعنی من شیفته اون نقابی هستم که روی صورتش
میبینم اما هیچ کس توی سریال نمیبینه و واقعا به نظرم بعضی از دیالوگهاش دوست داشتنیه!
و اصلا کلِ احساساتش خوب در اومده! حسی که برای من داره اینه که واقعا خیلی از ماها
فقط قاتل نیستیم اما خیلی وقتها در نقاب زدن روی صورتمون هیچ کمیای از دِکستر نداریم!
خلاصه که علتِ اصلی علاقه من به سریالِ دِکستر "کاراکترِ خوب و دوست داشتنیِ
دِکستر مورگانِ"!
- ربط دادنِ ردِ خون روی دیوارها توی سیزن 1 و کنارِ
قاتلین به آثارِ هنری اکسپرسیونیستی (حتی یک جا مستقیما از جکسون پولاک اسم میبره)
به نظرم خیلی جالب بود! خون برای خودش توی این سریال یک پا کاراکتره! و
تاثیرِ زیادی بر روندِ داستان داره! و این خیلی جالبه به نظرم ...
- البته تیتراژِ شروعِ دِکستر هم به نظرم فوق العاده است! با اون تصاویرِ زیبا و به شدتِ آشنایی زدایانه! در واقع برای من تداعی بخشِ
اینه که پشت همهی روزمرگیهای ما که از صبحانه خوردن شروع میشه چه حجمِ عظیمی از پنهان
کاری و حتی خشونت میتونه پنهان شده باشه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر